معنی شعر برانگیزاننده ملی

لغت نامه دهخدا

ملی

ملی. [] (اِخ) چهارشهر است [در هندوستان] بر کران دریا و هر چهار شهر را ملی خوانند و پادشایی بلهرای است و از آنجا دارنیزه و پلپل خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 66).

ملی. [م ُل ْ لا] (ع ص) کوماج پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ملی. [م َ] (ع ص) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). قادر. مالدار. باتمکن:
چون که نباشی به کار ایزد حق
همچو به کار فلان ولی و ملی.
ناصرخسرو (دیوان ص 444).
بوعلی از اشرف و اشرف ز تو نازد به حشر
پیش مختار و علی آن شاه کافی و ملی.
سوزنی.
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زیراک برریق از پگه خوردند خماران ما.
مولوی (از نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیم ده هم ز راه کاهلی.
مولوی.
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 4 ص 361).
چند بهرامت خروشان با فقیر و با ملی
چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد.
حاوی (حدیقه ٔ امان اللهی چ خیام پور ص 199).
|| پر.ممتلی:
کعبه ٔ جاه تو ملی و وفی است
به قضای حوائج جمهور.
مسعودسعد.
|| فراوان. بسیار:
با گشت زمان نیست مرا تنگدلی
کایزد به یکی داد جهان سخت ملی.
ناصرخسرو.
|| توانا. جلد. چابک:
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی
نایدت از کار خویش خود خجلی.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 286).
عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی.
ناصرخسرو (ایضاً ص 287).

ملی. [م َ لی ی] (ع اِ) ساعت دراز از روز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساعت دراز از روز و گویند: مضی ملی من النهار؛ ای ساعه طویله. (ناظم الاطباء). || یک چندی از روزگار. (دهار). یک چندی. (ترجمان القرآن). هنگام. (مهذب الاسماء). پاره ای از روزگار. (منتهی الارب). پاره ای از روزگار. قوله تعالی: و اهجرنی ملیاً، ای مده و زماناً طویلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاه به معنی ملی ٔ می آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ و مدخل بعد شود.

ملی. [م ِل ْ لی] (ص نسبی) منسوب به ملت و آنچه که در ید و اختیار ملت است و گاهی توسعاً در زبان فارسی دولتی را نیز به سبب وابستگی دولت به ملت، ملی گویند. از این روی این کلمه در همه جا معادل ناسیونال به کار نمی رود.در ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی چنین آمده: در معانی زیر به کار رود: الف - تبعه در مقابل بیگانه. ب - وابسته و مرتبط به یک دولت در این صورت به شکل صفت به کار می رود، مانند: پرچم ملی، بندر ملی. ج - وصف دولت حامی فرد از آن جهت که حمایت به عهده ٔ اوست و شخص مورد حمایت تبعه ٔ او می باشد و گفته می شود «اتاناسیونال » یا دولت متبوع.د- صفت ملت به معنی دسته ای از افراد انسان که دارای بعضی اوصاف مشترکند از نوع نژاد و سنن و طرز فکر.
- ملی کردن، نهادن یک مؤسسه در خدمت ملت. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).

ملی. [م ِل ْ لی] (اِخ) دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 412 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شعر

شعر. [ش ُ] (ع مص) شَعْر. (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به شَعْر شود.

شعر. [ش ِ] (ع مص) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن. (منتهی الارب). شعر گفتن هرچه باشد. (آنندراج). و رجوع به شَعْر شود. || چیره شدن به شعر بر کسی. (ناظم الاطباء). || دریافتن و دانستن. (آنندراج) (غیاث اللغات). دانستن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). دانستن از طریق حس. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شَعْر شود.

شعر. [ش َ] (ع مص) دانستن و دریافتن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دانستن. (المصادر زوزنی). رجوع به شِعر و شِعره یا شَعره یا شُعره و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعوره و مشعور و مشعوره و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت. (ناظم الاطباء). شاعر شدن. (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی در شعر. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. (ناظم الاطباء). شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب). شعر گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || موی را داخل موزه کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در جامه ٔ شعار خوابیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی آزاد

شعر

شِعْر- شَعْر، (شَعَرَ- یَشْعُرُ) شعر گفتن (سرودن)، شعر خواندن،

فرهنگ فارسی هوشیار

ملی

ملی در فارسی کشوریک پا ترمی (صفت) توانگر و مالدار (نیکو معامله) : } چند بهر امت خروشان با فقیر و باملی ک چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد. ‎{ (حاوی. حدیقه امان اللهی. چا. دکتر خیام پور. 199)، چابک چست: } عاجز ماندی همی ز چرخ چرا ای بخطاها بصیر و جلد و ملی ک ‎{ (ناصر خسرو. 447) (صفت) منسوب به ملت : مربوط به ملت (آیین دین)، مربوط به ملت (سکنه یک کشور) توضیح در ایران } ملی { را بمعانی مختلف و گاه متضاد بکار می برند: الف - در موارد محدود بهمان معنی اروپایی (یعنی دولتی) استعمال کنند: صنعت ملی نفت. ب - بمعنی آنچه که تعلق بیک یا چند فرد از افراد ملت دارد - نه بهمه ملت: مدرسه ملی

فارسی به عربی

شعر

اغنیه، شعر، قافیه، قصیده

عربی به فارسی

شعر

مو , موی سر , زلف , گیسو , چامه سرایی , شعر , اشعار , نظم , لطف شاعرانه , فن شاعری , ارزش , قیمت , بها , بها قاءل شدن , قیمت گذاشتن , بنظم اوردن , شعر گفتن

معادل ابجد

شعر برانگیزاننده ملی

1050

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری